جدول جو
جدول جو

معنی شب ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

شب ساختن(خَ خَ کَ دَ)
صحبت در شب. (فرهنگ نظام). صحبت داشتن با کسی در شب. (بهار عجم) :
سواد شب خون چو از تاختن
برآسود آمد به شب ساختن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شب ساختن
شب کردن
تصویری از شب ساختن
تصویر شب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب تاختن
تصویر آب تاختن
شاش کردن، ادرار کردن، پیشاب ریختن
آب افکندن، آب انداختن، برای مثال ز قلب آن چنان سوی دشمن بتاخت / که از هیبتش شیر نر آب تاخت (رودکی - ۵۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر ساختن
تصویر پر ساختن
پر کردن، انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ طَ)
ساختن. رجوع به ساختن شود.
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
میختن. میزیدن. (صحاح الفرس) :
ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت
که از هیبتش شیر نر آب تاخت.
رودکی.
و سنگ اندر کمیزدان و دشخواری آب تاختن. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ دَ)
تازه بنا کردن، تعمیر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، تجدید کردن. تازه کردن:
از ایدر به پوزش بر شاه رو
چو بینی ورا بندگی ساز نو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ بُ گُ / بُ دَ)
تهیه کردن گچ برای دادن به بنا. آمیختن آب در گچ
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ کَ دَ)
کنایه است از مال کسی را خوردن. (از یادداشت مؤلف) : برای فلان شتر ساخت، برای او حساب سازی کرد. مالش را خورد و برایش حساب بالا آورد
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه ساختن. رجوع به راه ساختن و راه سازی شود، ظاهراً کنایه از ره پیمودن و طی طریق کردن:
ز یک روزه، دوروزه ره ساختن
به ازاسب کشتن ز بس تاختن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
شرمنده شدن و خجالت کشیدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از فرهنگ فارسی معین). در مقام انفعال گفته میشود. (آنندراج) ، شرمنده کردن و خجالت دادن. (لغت محلی شوشتر). در وقت اعراض و بی التفاتی بچیزی رو را بوضعی که آثار ناخوشی از او عیان باشد می سازند و در مقام انفعال گفته میشود. (از آنندراج). کنایه از شرمنده کردن و خجالت دادن باشد. (لغت محلی شوشتر) ، تصویر نوشتن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
قبا کردن. پیرهن چاک کردن:
تا مگر وصل تو یک شب وصلۀ کارم شود
در فراقت پیرهن را ساختم در تن قبا.
سلمان ساوجی.
رجوع به قبا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ دَ)
حیله ساختن. حیله کردن. تدبیر کردن:
دل شیرین حساب شیر میکرد
چه فن سازد، در آن تدبیر میکرد.
نظامی.
بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت
بیمایه زبون باشد هرچند که بستیزد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو تَ)
تسبیب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). تقییض. (ترجمان القرآن). آماده کردن سبب. رجوع به سبب و سبب سازی شود
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ)
تباه ساختن. رجوع به تباه ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
چرب کردن. پرروغن ساختن. چرب و روغندار کردن غذا و خوراک: شعشع الثرید، یعنی چرب ساخت و بسیار کرد روغن اشکنه را. (منتهی الارب) ، روغن آلوده کردن جائی یا چیزی. رجوع به چرب کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نو ساختن
تصویر نو ساختن
تازه بنا کردن، تعمیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ ساختن
تصویر گچ ساختن
تهیه کردن گچ جهت ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو ساختن
تصویر رو ساختن
شرمنده شدن و خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ساختن
تصویر در ساختن
آماده کردن مهیا کردن، یا در ساختن تنگ خانه در کنج اطاق جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تاختن
تصویر آب تاختن
ادرار یا شاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بشکل گلوله های کوچک در آوردن، دارویی را بصورت حب در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ساختن
تصویر در ساختن
((دَ. تَ))
سازگار شدن، سازگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب باختن
تصویر آب باختن
((تَ))
از دست دادن شکوه و هیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب تاختن
تصویر آب تاختن
((تَ))
ادرار کردن، شاشیدن
فرهنگ فارسی معین
پریشان کردن، آشفته کردن، آلودن، آلوده کردن، آمیختن، گمراه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد